وبلاگ دایرکتوری جامع خدمات مجالس ساقدوش

اولین دایرکتوری خدمات مجالس ایران

وبلاگ دایرکتوری جامع خدمات مجالس ساقدوش

اولین دایرکتوری خدمات مجالس ایران

ضرب المثل های ایرانی/ آش نخورده و دهن سوخته

 

در روزگاران دور ، تاجری بود که همسر هنرمندی داشت . او آشپز بسیار ماهری بود . آشی که همسر تاجر می پخت ، نظیر نداشت . همه خویشان و آشنایان مرد ، آرزو داشتند که یک روز به خانه او دعوت شوند و آشی را که همسرش پخته ، بخورند . کم کم این خبر در تمام شهر پیچید و تعریف آشهای خوشمزه زن تاجر ، دهان همه را آب انداخت . همه سعی می کردند با تاجر دوست شوند . بازرگانها سعی می کردند با تاجر معامله کنند . قوم و خویش ها سعی می کردند به او محبت کنند تا شاید روزی مرد بازرگان آنها را به خانه اش دعوت کند و از آشی که همسرش می پزد ، بخورند . بازرگان شاگردی داشت که چند سالی با او کار می کرد . اما با اینکه آدم فقیری بود ، طبع بلندی داشت و هرگز به این فکر نیفتاده بود که برای خوردن یک وعده غذا به خانه صاحب کار خود برود و از آشی که همسرش می پزد بخورد . با اینکه بازرگان چند بار او را به خاطر انجام کارهایش به خانه دعوت کرده بود ، شاگرد به بهانه های مختلف به خانه او نرفته بود .

ادامه مطلب ...

گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید

 

پیری برای جمعی سخن میراند...

لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند.

بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.

او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.

او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئله ای مشابه ادامه میدهید؟

کلید موفقیت

 

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟
سقراط به او گفت: «فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم.» صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که بسوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبه ی رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه ی آنها رسید. ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، اما سقراط آنقدر قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست خود را خلاصی بخشد. همین که به روی آب آمد، اول کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه فرو فرستاد. سقراط از او پرسید: «زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟»  گفت: «هوا.» سقراط گفت: «هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی، موفقیت را مشتاق بودی، تلاش خواهی کرد که آن را بدست بیاوری، راز دیگری ندارد.»

ادامه مطلب ...

با چه کسی دوست باشیم و مشورت کنیم؟

   

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن.”

ادامه مطلب ...

گرگ زاده گرگ شود ، گرچه با آدمی بزرگ شود

 

آورده اند که : در روزگار قدیم ، طایفه ای از دزدان و راهزنان ، در منطقه ای کوهستانی در غاری زندگی می کردند . این راهزنان ، روزها راه را بر کاروانها می بستند و کاروانیان را غارت می کردند و هرچه به دست می آوردند ، به پناهگاه خود می بردند و تقسیم می کردند . مردم از جور و ستم این راهزنان کوه نشین ، به ستوه آمده بودند و نمی دانستند چه کنند و چگونه از شرّ آن راهزنان خلاص شوند . تا آنکه روزی از روزها ، گروهی از پیران و بزرگان نشستند تا چاره ای بیندیشند . یکی از این بزرگان گفت : " دزدها روز به روز ثروتمندتر می شوند و اگر حالا جلوی آنها را نگیریم و به سزای اعمالشان نرسانیم ، در آینده شکست دادن آنها غیر ممکن خواهد شد و نمی توانیم بر آنها غلبه کنیم .  

ادامه مطلب ...