وبلاگ دایرکتوری جامع خدمات مجالس ساقدوش

اولین دایرکتوری خدمات مجالس ایران

وبلاگ دایرکتوری جامع خدمات مجالس ساقدوش

اولین دایرکتوری خدمات مجالس ایران

داستان ساخت دانشگاه استنفورد

 

 

خانمی با لباس کتان راه راه وشوهرش با کت وشلوار نخ نما شده خانه دوز در شهر  بوستن از قطار پایین آمدند و بدون هیچ قرار قبلی راهی دفتر رییس دانشگاه هاروارد شدند
منشی فورا متوجه شد این زوج روستایی هیچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شایسته حضور در کمبریج هم نیستند
مرد به آرامی گفت : «مایل هستیم رییس را ببینیم .»
منشی با بی حوصلگی گفت:« ایشان تمام روز گرفتارند»

ادامه مطلب ...

خداوند پژواک کردار ماست

 

 

مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی  صحبت کردند. بعد صحبت به وجود خدا رسید.
مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد.

ادامه مطلب ...

یک داستان واقعی از عشق حقیقی/ آغاز، مسیر و مقصد عشق انسان کجاست؟

 

این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است.
شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود.
دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد،چون این میخ ده سال پیش،هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود.
چه اتفاقی افتاده؟

ادامه مطلب ...

بهشت می فروشم ...

 

هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد . پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه ، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت . ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد . به کارش ادامه داد . همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:


ادامه مطلب ...

حس زیبا دیدن همان عشق است

 

شخصی با یک زن بازیگر معروف که فوق العاده زیباست ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه به خوشبختی آنها غبطه می خوردند آنها از هم جدا شدند.طولی نکشید که او دوباره ازدواج کرد.همسر دومش یک دختر عادی با چهره ای بسیار معمولی است.اما به نظر می رسد که او بیشتر و عمیق تر از گذشته عاشق همسرش است.وقتی آدمهای فضول در اطراف از او می پرسند:"فکر نمی کنی همسر قبلی ات زیباتر بود؟!"
او با قاطعیت جواب می دهد:"نه اصلا!اتفاقا وقتی همسر قبلی ام از چیزی عصبانی میشد و فریاد می زد،به نظرم خیلی وحشی و زشت می رسید.اما همسر کنونی ام این چنین نیست.به نظر من او همیشه زیبا،با سلیقه و باهوش است."

نکته ها:
میگویند انسانها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی شوند بلکه اگر دوست داشتنی باشند زیبا به نظر می رسند.بچه ها هرگز مادرشان را زشت نمی دانند؛سگ ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی کنند و اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی آید.اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید آنها را زیبا خواهید یافت.زیرا حس"زیبا دیدن"همان عشق است!