-
خداوند پژواک کردار ماست
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 07:47
مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی صحبت کردند. بعد صحبت به وجود خدا رسید. مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و...
-
یک داستان واقعی از عشق حقیقی/ آغاز، مسیر و مقصد عشق انسان کجاست؟
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 07:43
این یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است. شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد خانه های ژاپنی دارای فضایی خالی بین دیوارهای چوبی هستند این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرو رفته بود. دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را بررسی کرد متعجب شد،چون این...
-
بهشت می فروشم ...
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 07:34
هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد . پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد. آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه ، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت . ناگهان صدای...
-
حس زیبا دیدن همان عشق است
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 07:28
شخصی با یک زن بازیگر معروف که فوق العاده زیباست ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه به خوشبختی آنها غبطه می خوردند آنها از هم جدا شدند.طولی نکشید که او دوباره ازدواج کرد.همسر دومش یک دختر عادی با چهره ای بسیار معمولی است.اما به نظر می رسد که او بیشتر و عمیق تر از گذشته عاشق همسرش است.وقتی آدمهای فضول در اطراف از او می...
-
ضرب المثل های ایرانی/ آش نخورده و دهن سوخته
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 07:21
در روزگاران دور ، تاجری بود که همسر هنرمندی داشت . او آشپز بسیار ماهری بود . آشی که همسر تاجر می پخت ، نظیر نداشت . همه خویشان و آشنایان مرد ، آرزو داشتند که یک روز به خانه او دعوت شوند و آشی را که همسرش پخته ، بخورند . کم کم این خبر در تمام شهر پیچید و تعریف آشهای خوشمزه زن تاجر ، دهان همه را آب انداخت . همه سعی می...
-
گذشته را فراموش کنید و به جلو نگاه کنید
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 07:33
پیری برای جمعی سخن میراند... لطیفه ای برای حضار تعریف کرد همه دیوانه وار خندیدند. بعد از لحظه ای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند. او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید. او لبخندی زد و گفت: وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفه ای یکسان بخندید، پس چرا...
-
کلید موفقیت
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 07:15
مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟ سقراط به او گفت: «فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفقیت را به تو بگویم.» صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت. سقراط از او خواست که بسوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبه ی رود رسیدند و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه ی آنها رسید....
-
با چه کسی دوست باشیم و مشورت کنیم؟
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 07:12
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر می کرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل...
-
گرگ زاده گرگ شود ، گرچه با آدمی بزرگ شود
سهشنبه 13 دیماه سال 1390 07:06
آورده اند که : در روزگار قدیم ، طایفه ای از دزدان و راهزنان ، در منطقه ای کوهستانی در غاری زندگی می کردند . این راهزنان ، روزها راه را بر کاروانها می بستند و کاروانیان را غارت می کردند و هرچه به دست می آوردند ، به پناهگاه خود می بردند و تقسیم می کردند . مردم از جور و ستم این راهزنان کوه نشین ، به ستوه آمده بودند و نمی...
-
چرا شوهر از کف دختران می رود؟!
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 07:06
وقتی ماجرای ازدواج برای دختران جوان پیش می آید فرقی نمی کند که روش انتخابی سنتی باشد یا مدرن چون ممکن است به ازدواج منتهی بشود یا نشود. جدا از هزاران دلیل برای موفقیت آمیز نبودن ازدواج، یکی از دلایل شایع حتی در دوران آشنایی این است که آقایان جوان به ناگاه از ازدواج پشیمان می شوند و عقب می کشند. اینجاست که سوال پیش می...
-
بازاریابی به سبک ملانصرالدین
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 06:46
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی میکرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب میکرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه...
-
مذهب، تاثیر شفابخش روی آسیب های مغزی دارد
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 06:44
شاید شما هم همیشه به این موضوع اعتقاد داشته اید که مذهب می تواند تاثیر شفابخشی روی جراحات مغزی داشته باشد اما در یک مطالعه جدید این باور با کمک بررسی ها و مدارک پزشکی قابل استناد تایید شده است. به گزارش سرویس بهداشت و درمان ایسنا، روانشناسان دانشگاه ایالتی واین در آمریکا با شواهد پزشکی ثابت کردند که مذهب می تواند...
-
عشق زیاد سبب رنج و زحمت می شود
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 06:43
باغبان با ذوق و سلیقه ای بود که باغ بسیار مرتب و زیبایی داشت و انواع گلهای زیبا و خوشبو را در آن پرورش می داد . او با آنکه پیر بود ، هر روز صبح قبل از طلوع آفتاب در باغ قدم می زد و از هوای تازه صبح لذت می برد . او صبح زود به چمنهای سبز و گیاهان و گلها خیره می شد و عطر خوش آنها را استشمام می کرد . لذا همیشه سرخوش و با...
-
دو حکایت و یک پند/ بندگی عشق
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 06:38
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به...
-
چگونه به خدا برسیم؟
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 07:21
لوکاس راهب به همراه شاگردش از دهی می گذشت . پیرمردی از او پرسید : ای قدیس، چگونه به خدا برسم؟ لوکاس پاسخ داد:خوش بگذران و با شادی ات خدا را نیایش کن و به راه خود ادامه دادند. کمی بعد به مرد جوانی برخوردند. مرد جوان پرسید: چه کنم تا به خدا برسم ؟ لوکاس گفت: زیاد خوش گذرانی نکن. وقتی جوان رفت، شاگرد از استاد پرسید:...
-
حال خوش "کم گویان"
شنبه 10 دیماه سال 1390 00:41
لقمان حکیم (رضى الله عنه) پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنویس. شبانگاه همۀ آنچه را که نوشتى، بر من بخوان ؛ آن گاه روزه ات را بگشا و طعام خور . شبانگاه ، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دیر وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نیز چنین شد و پسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود،...
-
ضرب المثل های ایرانی/ استاد ! عـَلَم
شنبه 10 دیماه سال 1390 00:39
در روزگاران گذشته خیاطی بود که لباسهای خوبی می دوخت ، اما یک عادت خیلی بد داشت و آن این بود که از پارچه هایی که مردم برای دوختن لباس نزد او می آوردند ، یک تکه می برید و برای خودش کنار می گذاشت . استاد خیاط از این تکه پارچه ها برای خودش لحاف چهل تکه درست می کرد و برای بچه هایش لباسهای رنگارنگ می دوخت . گاهی وقتها هم...
-
ضرب المثل های ایرانی/ نه خانی آمده، نه خانی رفته
شنبه 10 دیماه سال 1390 00:35
آ ورده اند که : مردی بود که خیلی دلش می خواست مثل اشراف و خانها زندگی کند . اما نه پولی داشت و نه گاو و گوسفند و نوکر و کلفتی / آن مرد ، با صرفه جویی زیاد ، زندگی می کرد تا شاید پولی پس انداز کند ، اما همیشه مقروض بود . از قضای روزگار ، یک روز این مرد روستایی به شهر رفته بود تا چیزی بفروشد . جنس هایش را فروخت . می...
-
دعا....
جمعه 9 دیماه سال 1390 12:48
کاش در کنار یار خود تا ابد باشم خدایا از گزند چشم بد دورش بدارم،خدایا کاش در سالیان عمر خود غمخوارش بمانم کاش میشد تا ابد ساقدوش او با باشم خدایا
-
مدل های متنوع لباس برای خانم های شیک پوش
جمعه 9 دیماه سال 1390 12:41
-
در را برای کدام یک باز می کنید؛ ثروت،موفقیت، عشق؟!
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 10:21
خانمی از منزل خارج شد و در جلوی در حیاط با سه پیرمرد مواجه شد. زن گفت: شماها رانمیشناسم ولی باید گرسنه باشید لطفا به داخل بیایید و چیزی بخورید. پیرمردان پرسیدند: آیا شوهرتمنزل است؟ زن گفت: خیر، سرکار است. آنها گفتند: ما نمیتوانیم داخل شویم. بعد از ظهر که شوهر آنزن به خانه بازگشت همسرش...
-
روش هایی ساده برای ایجاد اعتماد در یک رابطه
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 10:05
بسیار مهم است که به همسرتان نشان دهید که فردی قابل اعتماد هستید و حالا چند روش ساده: 1- آنچه که می گویید خیلی مهم است پس به آن عمل کنید: اگر به همسرتان می گویید که ساعت 9 خانه هستید پس سعی کنید واقعا ساعت 9 در خانه باشید. اگر کاری برای تان پیش آمد و دیرتر از ساعت مقرر به خانه می رسید به او تلفن کنید و تاخیرتان را به...
-
آقا ببخشید!می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم ؟
پنجشنبه 8 دیماه سال 1390 09:59
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت: ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟ مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد...
-
به این میگن تلاش!!!
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 18:55
-
گذشت زمان!!!!!
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 18:43
-
احترام به خانوم ها در طول تاریخ!!!!!!!!
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 18:40
-
کار تیمی!!
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 18:38
-
خلقت انسان
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 16:20
روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد. دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید. پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..' دخترک که گیج شده بود نزد مادرش...
-
دختر سی دی فروش
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 20:24
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی...
-
فرشته فداکار
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 20:20
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟ روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش...